سمیه متقی در روزنامه هم میهن نوشت: عضو فدائیان اسلام ترورش کرد، بیبیسی به وجد آمد و گوینده خبر با لحنی همراه با شتاب و شاید شادمانی اعلام کرد: «فاطمی را کشتند» خودش هم در مسیر بیمارستان گفت: «دیدید بالاخره انگلیسیها من را کشتند».
همین چند جمله از حادثه روز ۲۵ بهمن ۱۳۳۰ میتواند نشانگر هر آنچه باشد که موجب شد چهرهای مانند حسین فاطمی، هدف ترور قرار گیرد و تمایل به حذف فاطمی در آن روزگار که دولت محمد مصدق، بهعنوان دولتی مردمی با کابینهای اصلاحخواه و استقلالطلب روی کار آمده و حسین فاطمی را بهعنوان معاون پارلمانی و سیاسی منصوب کرده بود، در فضای سیاسی کشور رقم بخورد.
محمدمهدی عبدخدایی، نوجوانی ۱۵ ساله که با فدائیان اسلام حشر و نشر داشت، اسلحه به دست در میان جمعیت مخاطبان سخنرانی فاطمی بر سر مزار محمد مسعود، نویسنده و روزنامهنگار در قبرستان ظهیرالدوله ایستاده بود. کار با اسلحه را بهتازگی یادگرفته (و تمرین چندانی نداشت)؛ آن هم پس از آنکه عبدالحسین واحدی، نایب سیدمجتبی نواب صفوی، رهبر فدائیان اسلام که این روزها در زندان به سر میبُرد، از او خواسته بود ماموریتی را به انجام رساند. ماموریتی که با این باور انجامش میداد که یکی از مخالفان اصلی فدائیان اسلام، حکومت اسلامی مدنظر آنها و شخص نواب صفوی در دم و دستگاه مصدق را از بین میبرد.
سخنرانی آغاز شده بود عبدخدایی نوجوان هم که کت جدیدی برای قرار دادن اسلحه در جیبش به تن کرده بود؛ به سمت سخنران نشانه رفت و شلیک کرد. با شلیک گلوله اسلحه از دستش افتاد. حالا، اما عباس گودرزی (عباس جگرکی) که نزدیک نوجوان ایستاده بود خم شد و اسلحه را برداشت. مردم اسلحه را در دست او دیده و او هم خیره و بهتزده به جمعیت و هجومی که به سمتش میآمد، نگریست.
عباس جگرکی زیر دست و پای مردم و کتکهای آنها بود. صحنه بعدی وضعیت تغییر میکند و نوجوان که حالا موقعیت پیشآمده را درک کرده همچون هممسلکیهایش شروع به گفتن «الله اکبر» کرد و با این کار عمل انجامدادهاش را با افتخار اعلام میکند.
مردم عباس جگرکی را رها کرده و به سمت نوجوان تیرانداز میروند و به ضرب و شتم او میپردازند و او بازداشت میشود. محمدعلی سفری، از بنیانگذاران باختر امروز و نصرالله شیفته، روزنامهنگار و نویسنده و چندی از نزدیکان فاطمی، او را به بیمارستان نجمیه رساندند. فاطمی در خودرو و در راه بیمارستان با حالی بهشدت نامساعد به اطرافیانش گفت: «دیدید بالاخره انگلیسیها من را کشتند. چه زنده بمانم و چه نمانم، تقاضای من این است که باختر امروز به همین سبک و روش و شیوه انتشار یابد. نگذارید این چراغ را که به خون دل روشن نگه داشتهام، خاموش شود».
در بیمارستان مشخص میشود که گلوله به روده بزرگ آسیب رسانده و حدود ساعت ۹ همان شب فاطمی به هوش آمده و در میان دوستانش که بنا به خواست او (در همان لحظات اولیه ترور)، قرار را بر این گذاشته بودند به همسر فاطمی، پریوش سطوتی، این موضوع را اطلاعرسانی نکنند، از طرف او تلگرافی برای همسرش فرستاده بودند که «همسر عزیزم به علت اینکه برادر بزرگم سخت مجروح شده، چند روزی به اصفهان میروم»؛ گفت: «مثل اینکه انگلیسیها در تیراندازی هم ناشی هستند.» همان شب در بیمارستان با پاره شدن کیسه آب جوش بر پای او، سوختگی هم بر آسیب اتفاق افزوده شد.
ساعت هشت بعدازظهر محمدمصدق، نخستوزیر وقت به رادیو دستور داد مردم را در جریان واقعه قرار دهند. البته همان شب رادیو بیبیسی در بخش فارسِیاش گزارش این واقعه را با نام قاتل منعکس کرد و طوری اطلاعات را اعلام میکرد که برداشت از آن چنین بود که قصد دارد به شنوندگان القا کند که ترور کارگر افتاده است.
ترور فاطمی چه آنجا که از زبان عبدخدایی مطرح میشود و چه آنجا که براساس اسناد و اطلاعات آن زمان منتشر شده است؛ ابهاماتش باقی است. مثلاً به گفته عبدخدایی در دیداری که با نوابصفوی در زندان داشته است؛ او از یک ماموریت و وظیفه سخن گفته است، اما هادی خسروشاهی در گفتوگویی درباره این موضوع گفته است: «[نواب صفوی در این ترور]نقشی نداشت، چون از داخل زندان نمیتوانست دستوری بدهد. البته آقای عبدخدایی مدعی بود که ایشان (مرحوم نواب) در ملاقاتی به او گفته بوده که یک مأموریتی به تو خواهند داد، به آن اقدام کن! بدیهی است که پشت آن میلههای آهنی در محل ملاقاتها، که پلیس نیز در وسط ایستاده است، شهید نواب نمیتوانسته این نوع مسائل را مطرح کند و مثلاً داد بزند تا طرف بشنود!
البته در اینکه این دستور را مرحوم واحدی داده است، تردیدی نیست، اما با توجه به نوشتههای خود شهید نواب ـ که نسخه خطی آن پیش من موجود است ـ ایشان معتقد بود در دفاع از سرزمین و جامعه اسلامی اصولاً نیازی به اجازه مجتهد نیست.»
یا مثلاً گفته میشود اسلحهای که به دست عبدخدایی میرسد توسط سیدضیاءالدین طباطبایی که رابطه خوبی با واحدی داشت و مخالف مصدق و فاطمی بوده است، تهیه شده و عملاً او خواسته انگلیسیها را به این افراد القا کرده و آنها را مجاب به ترور فاطمی کرده است. البته اختلاف سیدضیاء با فاطمی ریشه در گذشته داشت؛ به زمان تاسیس «جبهه استقلال» بازمیگشت و رو در رو قرار گرفتن آنها دور از انتظار نبود و مطمئناً فاطمی هم از آن چهرههایی بود که با توجه به نگاهی که داشت، هم طیفهای تودهای و حامیان شوروی با او به مشکل میخوردند و هم آنهایی که به دنبال تامین منافع انگلیس بودند.
در مردادماه ۱۳۲۱ و پس از آنکه محمدرضا پهلوی به جای پدر نشست، جمعی از چهرههای مطبوعاتی از فرصت آزادی محدودی که ایجاد شد، استفاده کرده و به دنبال تشکیل نوعی اتحادیه مطبوعاتی جهت حمایت از آزادی مطبوعات شدند. تیرماه سال ۱۳۲۲ گروهی از نشریات میانهرو و چپ «جبهه آزادی» را تشکیل دادند که حسین فاطمی بهعنوان مدیر روزنامه باختر در کنارجعفر پیشهوری، محیط طباطبایی مدیر مجله محیط، محمد طباطبایی مدیر تجدد ایران، ایرج اسکندر، مدیر نشریه رهبر، رادمنش مدیر نشریه مردم قرار گرفت و آنها قطعنامهای در دفاع از مشروطیت امضا و منتشر کردند و فعالیت در مسائل جاری کشور را تحت عنوان این تشکل در پی گرفتند.
او تا زمانی که بحث تقاضای امتیاز نفت شمال از سوی اتحاد جماهیر شوروی موجب اختلافش با اعضای حزب توده در این تشکیلات نشده بود، همراهی خود را با آنها ادامه داد. این اختلاف موضوعی است که موجب انحلال این تشکیلات شد. به عبارتی فروپاشی رسمی این جبهه در پی اختلافنظر در انتشار اعلامیهای علیه دخالتهای بیرویه انگلیس در جنوب و اتحاد جماهیر شوروی در شمال صادر شد.
در برابر این تشکیلات و پس از استعفای برخی اصحاب جراید از آن گروه «جبهه استقلال» شکل گرفت. یرواند آبراهامیان شکلگیری آن را متأثر از سیدضیاء طباطبایی عنوان کرده است. سیدضیاء که مدیر روزنامه «رعد امروز» بود و پس از ۲۲ سال که رضاشاه او را از نخستوزیری برکنار کرد، به ایران بازگشت و نماینده مردم یزد در مجلس چهاردهم شد. او برای مبارزه با حزب توده پیشنهاد «جبهه استقلال» را داد.
پس از آن هم سیدضیاء حزب «اراده ملی» را راه انداخت و، چون به مقابله با حزب توده و مارکسیستها پرداخته بود و رضاشاه و روشنفکران را نقد میکرد، به مرور مورد اعتماد برخی جریانهای مذهبی قرار گرفت. همین ارتباط او با برخی چهرههای مذهبی، شائبه دخالت او در ترور فاطمی را تقویت کرد. البته اختلاف فاطمی و او آن زمان رخ داد که فاطمی از تمایل او به انگلیس باخبر شد و تبدیل به یکی از منتقدان او شد.
چنانچه نصرالله سیفپورفاطمی در این رابطه چنین توضیح داده است: «حسین هیچگاه نتوانست با سیدضیاءالدین در امور جاری کشور توافقنظر پیدا کند و از این رو راهش کاملاً مخالف با راه سید و دوستانش بود. حسین بیاندازه رنج میبرد که در مواقعی که ایران احتیاج کامل به همکاری داشت و دغلیهای خارجی و دولیهای داخلی راه را برای دیکتاتوری تازه حاضر میکرد، به جان هم افتاده و فرصت به دشمنان داخلی و خارجی بدهند.»
محمدمهدی عبدخدایی، ضارب حسین فاطمی، بعدها در گفتگوهایی که نسبت به ترور حسین فاطمی انجام داده است، روایتهای مختلفی را مطرح کرده است. او در گفتوگویی تاکید کرده: «خوشحال است که فاطمی در این ترور کشته نشد.» در جایی دیگر نیز با اشاره به اینکه باید حوادث را در بازه زمانی خودش بررسی کرد، تاکید داشت: «اگر به گذشته برگردد دوباره فاطمی را ترور میکند.» البته او حتی بنا بر تصاویری که از کیف فاطمی بهعنوان وسیلهای که ابتدا تیر شلیککردهی او به آن برخورد کرده و کمانه کرده و سپس به بدن فاطمی وارد شده مدعی شد که گلولهاش به فاطمی اصابت نکرده و او آسیب ندیده است، اما به هر حال به نظر میرسد نوع نگاهی که در شخصیت فردی مانند عبدخدایی مبتنی بر تفکرات بنیادگرایانه و مبارزه مسلحانه نهادینه شده است؛ موافق چنین عملی بوده. او با نوعی افتخار داستانش را تعریف کرده است: «شاید، کسی باورش نمیشد بچهای که هنوز توی صورتش حتی یک مو در نیامده، چنین کاری بکند... من شروع کردم به تکبیر گفتن.
جمعیت برگشت به سمت من و شروع به زدن من کردند. من فریاد میزدم: اللهاکبر، اللهاکبر، الاسلام یعلوا و لایعلیعلیه.»، اما حسین فاطمی که بود که با وجود حضورش در دولت مصدق حالا بخشی از جامعه سنتی و مذهبی خواهان حذفش شده بودند. البته حسین شاهحسینی، از اعضای جبهه ملی، معتقد است: «نوابصفوی به این حرکت معترض بود، ولی به خاطر شرایط موجود در خود فدائیان اسلام این اعتراض را خیلی علناً بیان نمیکرد، اما ما میدانستیم که معترض است. چرا باید فدائیان اسلام حتی با حضور «واحدی» در رأس خود باز هم تصمیم به ترور فاطمی میگرفتند؟ فاطمی که بسیار بیش از دیگران در مقابل نفوذ بیگانگان ایستادگی میکرد؟
انگلستان از همان روزی که احساس کرد نظرات فاطمی روی مصدق تاثیر دارد و تلاشهای فاطمی برای ملی شدن نفت را دید، احتیاج به حذف فاطمی داشتند. شاهد این گفته من همان جمله معروف مصدق است که از فاطمی بهعنوان یکی از اصلیترین پایههای ملی شدن نفت یاد میکند و از سویی شاه هم مخالفت آشکار فاطمی با خود را حتی پیش از آن سرمقالههای آتشین میدید. واضح بود که انگلستان و دربار هر دو خواهان حذف فاطمی و حذف تفکر فاطمی در جامعه بودند، اما به دنبال عاملی بودند که بگویند فاطمی را مردم خودشان حذف کردهاند.
در آن برهه زمانی فدائیان به خاطر ترور عبدالحسین هژیر محبوبیتی داشتند و در عامه هم این محبوبیت بود. در آن زمان فدائیان برخی تندرویهایی داشتند. حتی این تندرویها چنان زیاد شد که شخص آیتالله کاشانی هم از آنان میخواست با آرامش بیشتری خواستههایشان را پیگیری کنند. این نوع تفکرات در آنان وجود داشت. جمیع این اتفاقات و نبود نواب صفوی همگی منجر به این ترور و گرفتاری واحدی به تنهایی شد.
شاید درک همین شرایط در آن زمان توسط فاطمی بود که وی «عبدخدایی» را که ۱۵ ساله بود، بخشید و از وی گذشت. شاید بسیاری هنوز هم نپذیرند، اما این ترور نشانهای بود برای کسانی که میخواهند در مقابل انگلستان قرار بگیرند بدانند که همیشه در تیررس عوامل انگلستان هستند». البته برخی هم مدعی هستند که فدائیان اسلام میخواستند خود مصدق را نیز ترور کنند، اما دستشان به او نرسید. (حسین موسویان، رئیس شورای مرکزی جبهه ملی در گفتگو با روزنامه مستقل)
حسین فاطمی که در یک خانواده مذهبی در سال ۱۲۹۶ در نائین متولد شده بود، تنها ۲۱ سال داشت که به دلیل نوشتن مقالهای با شهربانی درگیر شد؛ همان سالها که به مرور تصمیم به انتشار روزنامه باختر در اصفهان گرفت و در آن نمایندگان مجلس را «عروسک خیمهشببازی خواند». پس از آن هم در پی پیشنهاد محمدعلی فروغی درباره «پیمان سهجانبه» برای اتحاد با دول متفقین، او مقاله تندی علیه فروغی نوشت و او را دشمن ملت ایران خواند. همین مسئله، روزنامه باختر را توقیف کرد، اما او پس از آن روزنامه را به تهران منتقل کرد و روزنامه انتقادی خود علیه دولت را آنجا برپا کرد.
در آبانماه ۱۳۲۳ بحران نفتی در ایران پدید آمد. مجلس چهاردهم برقرار شد و محمد مصدق بهعنوان نماینده اول مردم تهران وارد مجلس شد. مجلس چهاردهم حمله شدید علیه شاه را در پیش گرفت و همین موضوع به مرور مصدق و فاطمی را در یک مسیر همراه ساخت.
در مجلس چهاردهم برای مقابله با فشار شوروی برای گرفتن امتیاز نفت شمال ایران، مصدق طرحی قانونی را به تصویب رساند که دولت از مذاکره درباره امتیاز نفت تا زمانی که نیروهای خارجی در ایران هستند، منع میشد. البته مصدق در سالهای ۱۳۲۴-۱۳۲۰ برخلاف فاطمی از سیاست «موازنه مثبت» قوام انتقاد میکرد. مصدق سیاست «موازنه منفی» را طرح کرد و اساس آن این بود که دولت به هیچکدام از خواستاران امتیاز اعم از انگلیس، آمریکا و شوروی امتیاز جدیدی ندهد.
در همان سالها به مدت سه سال فاطمی به پاریس رفت و با مدارک دیپلم مدرسه مطالعات عالی بینالمللی، دیپلم مدرسه روزنامهنگاری، دیپلم مدرسه مطالعات عالی اجتماعی، دیپلم مدرسه اجتماعی و کسب مدرک دکترا در سال ۱۳۲۷ به ایران بازگشت. شماره اول روزنامه «باختر امروز» در هشتم مرداد ۱۳۲۸ منتشر شد. بعد هم در پی انتخابات مجلس شانزدهم برای دفاع از موضوع سلامت انتخابات، فاطمی هم به جمع همراهان مصدق پیوست و در تحصنی که به خواست مصدق توسط مدیران مطبوعات انجام گرفت، فاطمی هم حضور پیدا کرد و خبر آن در جراید اصلاحطلب کشور منتشر شد و با تشکیل جبهه ملی ایران به پیشنهاد فاطمی روزنامه باختر امروز ارگان جبهه ملی شناخته شد. بر این اساس فاطمی به یکی از چهرههای اصلی جبهه ملی بدل میشود که با تلاشهای جبهه ملی هشت نفر از اعضا به مجلس شانزدهم راه یافتند. یک سال بعد موضوع ملی شدن صنعت نفت و مخالفت با نخستوزیری رزمآرا به میان میآید و فاطمی و روزنامهاش از مخالفان اصلی آن میشوند تا جایی که در همین روزها دستگیر میشود.
البته بعد از سه روز در پی اعتراض مردم آزاد میشود. ۲۹ اسفند ۱۳۲۹ «طرح ملی شدن صنعت نفت» تصویب میشود و پس از آن هم در پی نخستوزیری مصدق، حسین فاطمی، معاون پارلمانی و سیاسی او میشود. البته ابتدا مجلس مخالفت خود را با این گزینه اعلام میکند، اما در نهایت پذیرفته میشود. او هر روز کنفرانس مطبوعاتی و سرمقالهنویسی برای باختر امروز را انجام میدهد و شاید همین هم موجب شد که چهره او و سخنانش مورد توجه قرار گیرد. دیدگاه او و تمایلی که نسبت به جمهوریت در برابر مشروطیت بروز داد و نبود ظاهر مذهبی در دولت موجب شد تا مخالفان در بخشهای مختلف او را در تیررس انتقاد و حذف قرار دهند.
مثلاً از جمله مواردی که مطرح میشود که چهرههای بنیادگرای مذهبی را مخالف او میساخت، همین بود که او مخالف حکومت دینی است. او که از مسئولیتش برای حضور در مجلس استعفا داد و در انتخابات رای آورد، پیش از ورود به مجلس ترور شد.
«کشته شدن در راه نجات یک ملت بزرگترین افتخار است. گلوله نمیتواند افکاری را که در دماغ من از دیدن مناظر رقتبار فقر و جهل و ناتوانی، خرافات، و امراض و هزاران مفاسد اجتماعی دیگر که مولود سلطه و قدرت یک سیاست جنایتکارانه و جابرانه دو قرنی استعماری است و جامعهای را به خاک و خون کشیده و زندگی و حیات ملتی را ملعبه و دستخوش اجانب ساخته، مادامی که خون در شرائین من گردش میکند، تغییر دهد. این گلوله اینتلیجنت سرویس بر پایداری و استقامت من صدچندان افزود و مرا در راه خدمت به میهن عزیزم سرسختتر و آهنینتر و فداکارتر نمود.
احساسات پاک و بینظیری که در روزهای اولیه بیماری من مردم رشید و بیدار پایتخت و اهالی شهرستانهای دور و نزدیک و دستجات مختلف از خود نشان دادند، بهترین دلیل و نشانه آن بود که ملت ایران را دیگر نمیتوان فریفت.» این بخشی از سرمقالهای است که حسین فاطمی در تخت بیمارستان نجمیه نوشته بود و در روز شنبه نهم فروردینماه سال ۱۳۳۱ در روزنامه «باختر امروز» منتشر شد.
تلاش برای ملی شدن نفت، تلاش برای اصلاحاتی که محمد مصدق خواهان آن بود. دیدگاهی که او را به جبهه ملی نزدیک کرده بود. حضور رسانهای و منتقدانه او، سیاستورزی اصلاحخواهانه با رویکرد نگاه به مردم و استقلالطلبی در کنار آنچه به گفته مذهبیهای بنیادگرا چندان اسلامی نبود و تلاشهای او برای جلوگیری از فعالیت تشکلها با نگاه مبارزه مسلحانه همه و همه موجب میشد که شایعه تلاش او برای مسموم کردن نواب صفوی در مغز نوجوانی که در سنین بلوغ بوده است و تحت تاثیر امواجی از نظرات تندروانه و بنیادگرایانه قرار داد؛ منطقی به نظر برسد و او را مجاب کند که فاطمی جرثومهای از فساد است و باید ریشهاش را خشکاند.
البته چهرهای مثل حسین فاطمی با نگاه اصلاحطلبانه و توسعهمحور که در جهت تغییرات سیاسی گام برمیدارند معمولاً مخالفان بسیاری پیدا میکنند؛ شاید بخشی از آن در قشر سنتی رخ دهد که نگاهش به تدین ارجحیت بر خدمتگزاری فرد دارد که البته در این بین فاطمی شهره به غیر آن هم نبود. بخش دیگر هم مدافعان حفظ وضع موجود کشور (که در آن دوره حامیان پهلوی و حامیان منافع انگلیس در ایران بودند) هستند که در هر دورهای تلاش میکنند مانع اصلاحات شوند و راههای بهبود وضعیت را میبندند. اگر به سالهای پس از انقلاب بیاییم و انتقادات به دوران اصلاحات را که پیشگام در این رویکرد بوده است، رصد کنیم، معمولاً با همین جریان روبهرو هستیم.
آنها که تصورشان این است که حرکت اصلاحی دینشان را به باد میدهد و متاثر از همین نگاه و رویکرد بنیادگرایانه تصمیمات تندروانه میگیرند و البته برای استمرار وضع کشور و جلوگیری از حرکتی توسعهطلبانه از هر تخریب و مانعسازی به اشکال مختلف استقبال میکنند که یکجا تبدیل به قتلهای زنجیرهای میشود که بیانیههایی با نام فدائیان اسلام از سوی مجریان آن منتشر میشود (این گروه هیچ ارتباطی با فدائیان اسلام نواب صفوی نداشت) و یک جا تیری که به سعید حجاریان در سال ۷۸ خورد بدل میشود و نگاه به پرونده آن نشان از تشابهاتی در اتفاق دارد.
هم از آن جهت که حجاریان صاحب یک روزنامه به نام «صبح امروز» بوده است، هم از آن جهت که چهرهای اصلاحطلب و نزدیک دولت خاتمی بوده و هم از آن رو که ضاربش کم سن و سال بوده است همانطور که فاطمی مدیر «باختر امروز» و چهره نزدیک به مصدق و عضو دولت او بود. اصلاح در جامعه ما همیشه مخالفان خود را دارد همین روزها هم اصلاحطلبان سیبل انتقادات دو جریان تندرو بنیادگرا و اپوزیسیون هستند و عملاً هر دو برای حذف آنها از هیچ تلاشی فروگذار نمیکنند.